قرمز و ابی

قرمز و ابی

قرمز و ابی

قرمز و ابی

شعر حافظ

به مستی توان در اسرار سفت که در بیخودی راز نتوان نهفت که حافظ چو مستانه سازد سرود ز چرخش دهدزهراآواز رود مغنی کجایی به گلبانگ رود به یاد آوردن آن خسروانی سرود

دامن کشان همی شد درشرب زرکشیده

دامن کشان همی شد درشرب زرکشیده صدماه رو ز رشکش جیب قصب دریده از تاب آتش می برگرد عارضش خوی چون

الا ای آهوی وحشی کجایی

الا ای آهوی وحشی کجایی مرا باتوست چندین آشنایی دوتنهاو دوسرگردان دو بیکس دد و دامت کمین از پیش واز پس بیا تا حال یکدیگر بدانیم مرادهم بجوییم از توانیم که می‌بینی که این دشت مشوش چرا گاهی ندارد خرم و خویش که خواهد شد بگویید ای رفیقان رفیق بیکسان یار غریبان مگر خضر مبارک پی درآید ز یمن همتش کاری گشاید مگر وقت وفاپروریدن آمد که فالم لا تذرنی فردا آمد چنینم هست یاد از پیردانا فراموشم نشد،هرگز همانا که روزی رهروی در سرزمینی به لطفش گفت رندی ره نشینی که ای سالک چه در انبانه داری بیادامی بنه گردان داری جوابش دادگفتادام دارم

بیا ساقی آن می که حال آورد

بیا ساقی آن می که حال آورد کرامت فزاید کمال آورد به من ده که بس بی دل افتاده ام وز این هر دو بی حاصل افتاده ام بیا ساقی آن می که عکسش ز جام به کیخسرو و جم فرستد پیام بده تا بگوییم به آواز نی که جمشید کی بود و کاووس کی بیا ساقی آن کیمیای فتوح که باگنج قارون دهدعمر نوح بده تا به رویت گشایند باز در کامرانی و عمر دراز بده ساقی آن می کز او جام جم زند لاف بینایی اندر عدم به من ده که گردم به تایید جام چوجم اگه از سر عالم تمام دم از سیر این دیر دیرینه زن صلایی به شاهان بیشینه زن همان منزل است این جهان خراب که دیده ست ایوآن افراسیاب کجا رای پیران لشکرکشش کجاشیده آن ترک خنجرکشش نه تنها شد ایوان و قصرش به یاد همان مرحله ست این بیابان دور که گم شد در او لشکر سلم و تور .